داستان روسی برای دختر بچه ها...

نورا می خواست بزرگ بشه . اون سعی می کرد کفش های مامانش که براش بزرگ بودند را بپوشه . اون می خواست ساعت مامانش رو ببنده ولی همه این ها براش بزرگ بودند. اون می خواست موهاش رو مثل بزرگترها مرتب کنه . ولی همه مسخره اش می کردند . و می خندیدند.

یک روز نورا تصمیم گرفت زمین را جارو کنه . و همین کار رو کرد. او تصمیم گرفت ظرف ها رو بشوره. و ظرف ها را می شست و خشک می کرد. خدیجه مامانش تعجب می کرد و می گفت نورا واقعا بزرگ شده است. زمین رو جارو میکنه. ظرف ها رو میشوره و خشک می کنه. پدرش هم با تعجب می گفت نورا بزرگ شده است.

نورا هم فهمید بزرگ شدن به پوشیدن کفش های بزرگ مادرش نیست. بزرگ شدن به بستن ساعت ماما به دستش نیست.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد